جدول جو
جدول جو

معنی خلاف کاری - جستجوی لغت در جدول جو

خلاف کاری
(خِ /خَ)
عمل گناهکار. عمل خاطی. عمل خلافکار، ضد سازگاری. (یادداشت بخط مؤلف) :
بر وفق چنین خلاف کاری
تسلیم به از ستیزه کاری.
نظامی.
چون داروی طبع سازگاریست
مردن سبب خلاف کاریست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
خلاف کاری
تخلف، ارتکاب جرم، قانون شکنی، بزه کاری، مجرمیت، بزه، جرم
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گزاف کاری
تصویر گزاف کاری
افراط، مبالغه، زیاده روی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلاف کار
تصویر خلاف کار
کسی که مرتکب خلاف می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خام کاری
تصویر خام کاری
بی تجربگی، برای مثال به عشق اندر، صبوری خام کاری ست / بنای عاشقی بر بی قراری ست (نظامی۲ - ۲۱۲)
فرهنگ فارسی عمید
(خِ / خَ)
گناهکار. خاطی. آنکه خلاف کند. آنکه کار ناشایست انجام دهد
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ)
آنکه رای موافق ندارد. ناسازگار. ناموافق. بیراه:
می خواند سرود بیوفایان
بر نوفل و آن خلاف رایان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ فِ بَرْ ری)
بید. درخت بید. بید مطلق. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خلافکاری
تصویر خلافکاری
ناروا کاری نشایستگری عمل خلافکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخالف کاری
تصویر مخالف کاری
پتیار کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلا کاری
تصویر طلا کاری
عمل و شغل طلا کار
فرهنگ لغت هوشیار
نشایستگر نیسانکار کسی که مرتکب امور ناشایست شود. آنکه کارناشایست انجام دهد، خاطی، گناهکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلافکار
تصویر خلافکار
((خَ))
آن که خلاف می کند، آن که رفتار نادرست و ناروا دارد، متخلف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلاف کار
تصویر خلاف کار
تبهکار
فرهنگ واژه فارسی سره